همکاری با محسن علیجان نژاد
|
1386/09/10 ساعت 19:45:18 |
ازديدگاه اگوست كنت علوم اجتماعي ازلحاظ ساختاري جزو پيچيده ترين علوم است.چراكه شناسايي وپيش بيني رفتارجمعي انسانها بسياردشوارترازبررسي محيط فيزيكي وتكنولوژي صنعتي است. انسانهادرتعامل با يكديگر هستند وآنچه ما بهعنوان نتيجه مشاهده مي كنيم ،ماحصل فرآيندهاي طولاني ازكنشهاي گروهي واجتماعي است كه رفتارهاي غير خطي وبعضا" غيرقابل پيش بيني دارند.اين فرآيندها تحت تاثير نيروها ومتغيرهايي هستند كه دربيشترموارد ماهيتي پنهان وغيرملموس دارند. ازجمله اين متغيرها " قدرت" است كه منشاء آن برتري جويي انسانهاست .بخش نخست اين مقاله به بررسي آرايش نيروهاي اصلي وتاثيرگذار دريك سازمان مي پردازد ودرحالت ايستا ودرقالب تئوري ساختگرايي اجتماعي به قوانين حاكم برنيروها اشاره مي كند.بخش دوم مقاله به تعامل وستيزميان نيروهاازديدگاه نظريه كنش متقابل اجتماعي مي پردازد كه ماحصل آن تغيير ساختارهاي قديم وايجاد آرايشي جديد ميان نيروهاي تاثيرگذاراست . اين آرايش جديد تا تعامل وكنش بعدي، تعيين كننده حدو مرزميان نيروهاست . _ بهنام كاويان: كارشناس ارشد پژوهشگري علوم اجتماعي از دانشگاه تهران منبع: خانه كارآفرينان ايران (www.karafariny.com)
ازديدگاه اگوست كنت علوم اجتماعي ازلحاظ ساختاري جزو پيچيده ترين علوم است.چراكه شناسايي وپيش بيني رفتارجمعي انسانها بسياردشوارترازبررسي محيط فيزيكي وتكنولوژي صنعتي است. انسانهادرتعامل با يكديگر هستند وآنچه ما بهعنوان نتيجه مشاهده مي كنيم ،ماحصل فرآيندهاي طولاني ازكنشهاي گروهي واجتماعي است كه رفتارهاي غير خطي وبعضا" غيرقابل پيش بيني دارند.اين فرآيندها تحت تاثير نيروها ومتغيرهايي هستند كه دربيشترموارد ماهيتي پنهان وغيرملموس دارند. ازجمله اين متغيرها " قدرت" است كه منشاء آن برتري جويي انسانهاست .بخش نخست اين مقاله به بررسي آرايش نيروهاي اصلي وتاثيرگذار دريك سازمان مي پردازد ودرحالت ايستا ودرقالب تئوري ساختگرايي اجتماعي به قوانين حاكم برنيروها اشاره مي كند.بخش دوم مقاله به تعامل وستيزميان نيروهاازديدگاه نظريه كنش متقابل اجتماعي مي پردازد كه ماحصل آن تغيير ساختارهاي قديم وايجاد آرايشي جديد ميان نيروهاي تاثيرگذاراست . اين آرايش جديد تا تعامل وكنش بعدي، تعيين كننده حدو مرزميان نيروهاست . مقدمه همه ماهنگامي كه براي نخستين باروارد يك سازمان بزرگ ميشويم ، دچارحالتي ازابهام آميخته بانااميدي ميشويم. ابهامي كه درنتيجه عدم شناخت ازمحيط وجوسازماني است، نااميدي كه پس ازمقهورشدن درمقابل عظمت تشكيلات وابهت سازمان بهوجود مي آيد. برجي باطبقات زياد،اتاقها وسالنهاي متعدد كه عده زيادي در جنب وجوش هستند وبادكوراسيون گرانقيمت تزيين شده است، پرسيدن سوالي بادلهره واضطراب ازمسئولان اطلاعات كه با لباسهاي هم شكل رسمي دراتاقكهاي شيشه اي مجلل نشسته اند ودرآن واحد به چندين خط تلفن پاسخ ميدهند وبالاخره مذاكره با منشي مديرعامل يا وزير.ازخودمي پرسيم آيا مدير، وقت ملاقاتي خواهدداد؟ وآيا مديرتشكيلاتي بااين عظمت، اهميتي براي گفته هاي من قائل است؟معمولا اكثريت مراجعه كنندگان اعتقاددارند كه بيشتر قدرت سازمان دراختيارمديراست. دريك نگاه چنين تصوري بسيارمعقول مي نمايد.زيراقدرت تمايل دارد درراس هرم متمركزشودودرانحصارمعدودي قراربگيرد. بهويژه ممكن است مديران اين برداشت رادركاركنان و مراجعان ايجاد كنند كه نقشي راكه هم اكنون دارند،تنها نقش ويامهمترين نقش زندگي آنهاست .آيا واقعا"چنين است؟ آيامديريامقامي كه دراتاق آخرپشت ميزرياست جاي گرفته است همين احساس وتصوررادارد؟آيااونيزتصورمي كند كه حامل تمامي قدرت تشكيلات زيرنظر خود است؟آيا مديرازقدرتهاي نامرئي داخل وخارج سازمانش هراسي ندارد؟ آيااودرجوامع فراصنعتي قادراست بركليه پارامترهاي موثراحاطه داشته باشد؟ مقاله حاضرمي كوشد ازدوديدگاه جامعه شناسي يعني ساختارگرايي وكنش متقابل نمادي، به سوالات فوق پاسخ گويد. اهميت پاسخ به سوالات براي نيروهاي درون سازمان درآن است كه بدانند آيا بهطورعملي مي توانند تاثيري برفعاليتهاو خطمشي سازمان داشته باشند؟ وبراي افراد بيروني درآن است كه بدانندبه چه روشي باسازمان وارد تعامل بشوند. تعريف قدرت درابتدا معاني ومضامين قدرت بررسي مي شود.قدرت يعني توانايي فرد ياگروه براي دستيابي به هدفها ياپيشبرد منافع خود. ميتوان گفت قدرت به مفهوم توانايي تاثيرگذاري برديگران است (گيدنز، 789). قدرت يك جنبه فر اگيردرهمه روابط انساني است.بسياري ازستيزها درجامعه براي كسب قدرت است. موضوع مهم اينكه صاحبان قدرت حتي المقدور آنرا كتمان ميكنند، كساني كه درپي آن هستند ، بهگونه اي ديگر وانمود مي كنند وكساني كه آنرا بهدست ميآورند درباره شيوه كسب قدرت سكوت مي كنند و آن را درانبوهي از رمزوراز فرو ميبرند. ماهيت قدرت قدرت يك تابع وابسته است. هرقدر"ب " وابستگي بيشتري به " الف"داشته باشد، "الف" ميتواند قدرت بيشتري اعمال كند.ميزان وابستگي هم به نحوه انديشيدن واهميتي كه "ب" براي "الف" قائل است بستگي دارد. ازطرفي وابستگي با منافع مختلف عرضه، رابطه معكوس دارد. اگرچيزي به حد وفوروجود داشته باشد، داشتن آن نمي تواند قدرت فرد راافزايش دهد. يكي ازانديشمندان اجتماعي بهنام «پارسونز» نظامهاي اقتصادي، سياسي و اجتماعي رامعرفي مي كند. بهنظراوهرنظام داراي يك ابزارمبادله است كه بهوسيله آن به دادو ستد مي پردازد. ابزارنظامهاي اقتصادي، سياسي واجتماعي بهترتيب عبارتند ازپول، قدرت ومنزلت .اين نظامها مي توانند بايكديگر مبادله داشته باشند. بهعنوان مثال يك نظام درازاي پرداخت پول مي تواند قدرت يا منزلت كسب كند، يا بهواسطه منزلت به كسب قدرت يا ثروت بپردازد. به اين ترتيب يك انسان ثروتمند كه ابزارنظام اقتصادي يعني پول رادراختياردارد، ميتواند باصرف كردن آن درانتخابات مجلس وتقويت يك نامزد به اوكمك كند وازاين راه به قدرت يعني ابزارنظام سياسي دست يابد. ازطرفي اوميتواند باصرف بخشي ازپول خود درامورخيريه به منزلت اجتماعي دست يابد. عكس اين حالت نيزامكانپذيراست. يك مقام كشوري ميتواند ازقدرت سياسي خود براي كسب پول بهره جويد، يا يك انسان نيكوكار بااستفاده ازمنزلت وپايگاه اجتماعي خود بهعنوان نماينده شوراي شهر انتخاب و داراي قدرت سياسي ميشود. به اين ترتيب دربرخورد بامديريك سازمان علاوه برسنجش قدرت عريان بايد به ميزان پول ومنزلت طرفين درگير نيزتوجه كرد. بسيارمشاهده كردهايم كه عده اي ساعتها در اتاق انتظارمديرعامل درنوبت ملاقات هستند. اگرهم نوبت به يكي ازآنها برسد، ملاقات كوتاهي بامديرانجام مي دهد و به عبارتي مدير به سرعت عذراورا ميخواهد. بعد دركمال تعجب حاضران فردي ازراه ميرسد، منشي مديرعامل كه تاكنون رفتاري آمرانه ورسمي ازخود نشان مي داد، به گرمي از اواستقبال ميكند ونهايتا" بدون هيچ مقدمه وتشريفاتي به اتاق مديرعامل ميرود. ملاقات آنها مدت زيادي طول ميكشد وسرانجام بابدرقه مديرعامل ومنشي محل راترك ميكند. درچنين مواردي اگرچه شخص تازه وارد نظيرسايرمراجعه كنندگان فاقد قدرت دراين سازمان است ، اما اوداراي ابزارهاي مبادله ديگري همچون پول، منزلت اجتماعي وياقدرت سازماني درمحلهاي ديگراست وضمن مبادله ابزارهاي خود ، مديرعامل يا وزيررابه كرنش واجراي خواسته اش وادار مي سازد. ماحصل آنكه پول ، قدرت و منزلت درنظامهاي مختلف قابليت جابهجايي وياتبديل شدن به يكديگررادارند وهمگي كالاهاي باارزش محسوب ميشوند.
پايگاههاي قدرت همانطوركه گفته شدقدرت يك فردياگروه دراثروابستگي ديگران به آنها پديد مي آيد. اما منشاءاين وابستگي دركجاست؟ درتحقيقي پنج پايگاه قدرت معرفي شده است: قدرت مبتني برزور، قدرت مبتني برپاداش، قدرت مبتني برتخصص، قدرت قانوني وقدرت الگويي( رابينز،246 ). _ قدرت مبتني برزور: مبناي اين قدرت براساس ترس ياتهديد است. زورميتواند بهصورت تنگ كردن عرصه برشخص ومحروميت ازدسترسي به نيازهاي اوليه باشد. نهادهاي مختلف بنا برساختارهاي خود ميتوانند به انواع تهديدها متوسل شوند. به نيروهاي نظامي فعالان درسازمان، مديرافراد داخل سازمان راباكاهش مزاياي مادي ومنزلتي تهديد ميكند وافرادخارج سازمان را ازخدماتدهي محروم مي سازد. _ قدرت مبتني برپاداش : اگركسي بتواند چيزي راكه داراي ارزش مثبت است به ديگري بدهد يابتواند چيزي راكه داراي ارزش منفي است ازاوسلب كند، داراي قدرت مبتني برپاداش است .درمورد قدرت مبتني برپاداش فرد الزاما"نبايد مديرباشد تااين قدرت را دراختياربگيرد زيرادادن پاداشهايي چون دوستي ، پذيرش وتحسين درهركجا وبهوسيله هركس درسازمان ميسراست.چنين پاداشهايي راميتوان درقالب پاداشهاي منزلتي يعني ابزارمبادله نظام اجتماعي قرار داد. _ قدرت قانوني : ساختارسازماني آشكارترين مسيري است كه فرد بهوسيله آن ميتواند به پايگاه قدرت دست يابد.قدرت قانوني نمايانگرقدرتي است كه شخص درسايه پست ومقام سازماني بهدست مي آورد.قدرت قانوني گستردهتر ازقدرت مبتني بر زور وپاداش است چرا كه هردو ابزار را دراختياردارد. _ قدرت مبتني برتخصص : مربوط به افرادي بامهارت يادانش ويژه است.ازآنجا كه تكنولوژي روبه پيشرفت است ، سازمانها براي رسيدن به هدفهاي خود به متخصصان وابسته ترمي شوند. هرچند كه اين قدرت با افزايش نيروي كار ارزان قيمت خصوصا" دركشورهاي جهان سوم رو به افول است. _ قدرت مرجع : اين قدرت درسايه تحسيني كه فرد ازديگري مي كند وآرزويي كه براي شبيه شدن به آن شخص دارد، بهوجود مي آيد وريشه درمنابع آرمان گرايانه دارد. اگركسي مورد تحسين وستايش باشد وازنظر رفتارو نگرش بهصورت الگو قرارگيرد، شخص مزبور داراي قدرت مرجع ميشود. بررسي قدرت درديدگاه ساختاري ساختارگرايان معتقد هستند كه محيطهاي اجتماعي داراي نظمهاي اساسي دررفتاروروابط مردم بايكديگر است. ساختارگرايي راميتوان به معناي جستجوي قوانين كلي وتغييرناپذيردرهمه سطوح زندگي تعريف كرد (ريتزر، 543). اين ديدگاه به مفهوم آن است كه پديدههاي اجتماعي ازجمله قدرت، داراي ثبات و پايداري فراوان هستند.اگركسي با چنين ديدگاهي وارد اتاق مديرعامل شود، قطعا" مقهورسلطه ونفوذ مدير ميشود ومدير ميتواند از راههاي بسياري اعمال قدرت نمايد. درچنين حالتي تصورمااين است كه اوسالهاست براين كرسي تكيه زده است و به همين روش نيزادامه خواهد داد.اعتقادبه وجود ساختهاي ثابت اجتماعي وفردي، ريشههاي فراواني دارد. مثلا" ماركس برساختارهاي ثابت اقتصادي در جامعه سرمايه داري تاكيد مي كند. از نظرفرويد ساختارهاي روانشناختي ناخودآگاه مردم رابه تفكر وعمل وامي دارد ( ريتزر، 104). مثلا" درجامعه سنتي ايران يك كودك ازسنين ابتدايي متوجه تسلط پدربرخانواده ميشود (هرچند كه اين ساخت بهسرعت درحال تغييراست) . تاكيد برنظريه ساختگرايي باعث شد كه ويلبرت مور در1960 اعلام كند كه قشربندي طبقاتي براي بقاي جامعه ضرورت دارد (ريتزر،86) وبه اين ترتيب از جهت ايدئولوژيك ازنابرابري اجتماعي در آمريكا پشتيباني نمود. كسي كه درچنين جامعهاي دربالاي هرم قرارگرفته باشد داراي قدرت بلامنازع است وبه هيچ روي حاضر نيست ديگران رادرتصميم گيريها سهيم كند. مسلما مديرسازمان درچنين جامعه هرمي ازقدرت بالايي برخورداراست وميتواند بتنهايي ودرپشت درهاي بسته تصميم گيري كند. به بيان ديگر، ديدگاه ساختاري خواهان تثبيت وضعيت موجود است وهيچ تغييري رادرشبكه ساختي اجتماع برنميتابد، پس سعي دارد ازجابهجايي وگردش كالاهاي ارزشمند يعني قدرت ،پول ومنزلت جلوگيري كند. بهعنوان مثال جهت حفظ منزلت اجتماعي، خانوادههاي اشراف درانگليس معمولا" ملزم به ازدواج بااشراف زادگان هستند ويا اكثريت سناتورهاي آمريكا ازخانوادههاي بخصوصي هستند. به اين ترتيب هنگام برخورد بايك مديرمجبوريم مراعات جايگاه منزلتي او را بنماييم و درواقع به ميداني مي رويم كه همه چيزبهسود طرف مقابل است.
بررسي قدرت درديدگاه نظريه پردازان كنش متقابل بهنظرعملگرايان، حقيقت ياواقعيت به گونه اي آماده درجهان وجود ندارد، بلكه ضمن عملكرد ما در جهان به گونه اي فعالانه ساخته وپرداخته ميشود. اين ديدگاه افرادرا عاملان آزادي مي انگارد كه هنجارها، باورهاونقشهاي اجتماع رابرحسب منافع شخصي وطرحهاي لحظه اي خود ميپذيرند، ردمي كنند، تعديل و يا تعريف مي كنند( ريتزر، 269). ازاين ديدگاه جايگاه مراجعه كننده ومديرعامل نسبت به يكديگر درحين تعامل آنها تعيين مي شود. به اين ترتيب كه ميان آن دوكنش برقرار مي شود،سپس فراگردي تعاملي ميان آنها رخ مي دهد كه ساختارهاي قبلي راتغيير خواهد داد.ممكن است كارمندي ازمديرتقاضاي ترفيع پست سازماني داشته باشد ومديرمخالفت كند. اماكارمند كه ازطريق منبعي خارج ازسازمان توانسته است به برخي ازنقاط ضعف مدير پيببرد، اوراتحت فشارمي گذارد تابه خواسته اش عمل كند. مثلا" ممكن است مديرقبل ازورود به سازمان سوء پيشينه داشته باشد ويا ممكن است داراي نقاط ضعف خانوادگي واخلاقي باشد. ميان آنها تعامل برقرار مي شود وهردو وارد مبارزه مي شوند.درنهايت به توافقي مي رسند كه باعث تعادلي شكننده ميان آن دو ميشود. برخلاف ديدگاه ساختاري اين توافق يا تعادل تازماني ادامه مي يابد كه تغييري درشرايط هيچ يك از طرفين رخ ندهد. اما باايجاد شرايط جديد براي هريك ازطرفين ، توافق ياساخت ميان آن دو متزلزل ميشود وبه كنشي ديگرمي انجامد. امري كه درهركنش اهميت دارد اينكه انسانها درزمان انجام دادن يك كنش مي كوشند تاثيركنش خود رابركنشگران درگيرديگر، سبك و سنگين كنند. بهعبارت ديگر،كنشگران حين كنش متقابل اجتماعي ، درفراگردي ازنفوذ متقابل قرارمي گيرند(ريتزر، 286). دربيشتر كنشهاي متقابل ، كنشگران بايد ديگران رادرنظرگيرند وبسنجند كه آيا فعاليتهايشان باديگران همخواني دارد يا نه.بنابراين افراد دركنش متقابل مي كوشند جنبه اي ازخودرانمايش دهند كه موردپذيرش ديگران باشد ( ريتزر،292) . بهعنوان مثال اگردولتي درسياستهاي داخلي خود ادعاي مردم دوستي وازبين بردن فاصله ميان بالا وپايين هرم قدرت راداشته باشد، دراينصورت مديران چنين دولتي مجبورند اوقات بيشتري راصرف مراجعه كنندگان وپاسخگويي به آنها كنند. دراين شرايط محيطي براي انجام كنش ميان بالا وپايين هرم قدرت بهوجود مي آيد كه احتمالا" به تعديل قدرت مي انجامد. به اين ترتيب افراد درگيركنش اعم ازمديرياكارمند دربازي شركت مي كنند كه نتيجه آن به عملكرد كنشگران بستگي دارد. نتيجهگيري گفته شد جامعه ايران درحال گذاراز ساختارهاي متمركز به نظام مشاركتي است.به اين ترتيب مديران قدرت خود رابه تناوب هم ازبالا وهم ازپايين هرم بهدست مي آورند. به بيان ديگربرخي قدرت خودرا بهواسطه ساختارهايي ثابت بدست مي آورند وبرخي قدرت خود راپس ازفرآيند تعامل وكنشهاي انتخاباتي بهدست مي آورند. مسلم است مديراني كه دراثر فرآيند انتخاباتي به قدرت رسيده اند پاسخگوترخواهند بود. پس اگر مديري متكي به بالاي هرم قدرت باشد ، كمترامكان دارد كه بتوان اورا وارد بازي كنش متقابل كرد، زيرا اودرموضع برترجاي گرفته است . امااگرقدرت مديري متكي به پايين هرم باشد، مجبوراست براي حفظ اتكاي خود باآنها وارد كنش شود. هرچند اين تعامل ممكن است گاهي به ضرر اوباشد. اومجبوراست باديگران مشاركت كند، زيرادرصورت همكارينكردن آنها به هيچ منبع ديگري وابسته نيست . پس تصورچنين مديري آن است كه قدرت درسازمان متبوع اوتوزيع شده است واين توزيع نيز احتمالا" براساس شايسته سالاري خواهد بود. روند تاريخ معاصر ايران حركتي است از نظام استبدادي باساختهاي ثابت بهسوي نظام مشاركت همگاني كه دراثركنشهاي افراد وگروهها، بهوجود مي آيد. به اين ترتيب باورعمومي، به كارآمدي مديران مشاركت پذير درمقابل مديران جزمگرا است، بهطوريكه امروزه اكثر مديران حداقل ناچارند ازمشاركت پرسنل دفاع كنند وآنرا زينتي براي خود محسوب كنند.
_ بهنام كاويان: كارشناس ارشد پژوهشگري علوم اجتماعي از دانشگاه تهران |